روزی مردی برای کار و امرار معاش قصد سفر به آلمان میکنه
وهمسرش و نوزده بچه قد و نیم قد رو رها میکنه
خلاصه
همسرش گفت : حال ما چه طور از احوال تو با خبر بشیم؟؟؟؟
مرد گفت: من برای تو نامه مینویسم....
همسرش گفت: ولی نه تو نوشتن بلدی و نه من خوندن !!!!!!!!!!!!!!!!!
مرد گفت :من برای تو نقاشی میکنم ...
تو که بلدی نقاشی های منو بخونی مگه نه ؟؟؟؟؟؟
خلاصه
مرد به سفر رفت و بعد از دو ماه این نامه به دست زنش رسید ..
این شما و این هم نامه ببینید چیزی میفهمید!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.

..
.
.
شما چیزی فهمیدید !!!!!!!
من که نفهمیدم
این نامه رو فقط همسر مرد میفهمه چی نوشته شده
حال ترجمه از زبان همسرش
خط اول :حالت چه طوره زن ؟
خط دوم :بچه ها چه طورن ؟
خط سوم : مادرت چه طوره ؟
خط چهارم :شنیدم سر و گوش ت می جنبه!!!
خط پنجم : فقط برگردم خونه....
خط ششم : میکشمت
خط هفتم :مرد از آلمان...
رفتم دنبالِ خواهرم از دانشگاه بيارمش
برگشتنه گشت بهمون گير داده ، ميگه خانوم كى باشن؟
منم با حالت عصبانى ميگم خواهرمه! مشكلى هست؟
بعد يهو خواهرم ميگه :
جناب سروان دروغ ميگه !!!
دوست دخترشم ؟؟؟؟
ميگم دروغ ميگه به خدا جناب سروان ؟
يارو هم مدارك ماشينُ گرفت گفت بيا كلانترى معلوم ميشه!!
به خواهرم ميگم مرض دارى مگه!!!!
ميگه بريم كلانترى بعد بابا اينا بيان دنبالمون مامورِ ضايع بشه يه ذره بخنديم؟؟؟
نظرات شما عزیزان: