سردار شكست خورده مورچه را مي ديد که دانه اي چند برابرخودش را به زحمت به بالاي ديوار مي کشد
انديشيد: چه کاردشواري؟
هر چه منتظر ماند تا دانه از دهان مورچه رها شود و
بيفتد تا دوباره تلاش کند؛نيفتاد . به ناچار با انگشت
مورچه و دانه را انداخت . هفتاد بار انداخت و وقتي از اراده و پشتكار مورچه درس گرفت، مورچه را له کرد.

کلاغ پر! گنجشک پر! انگشت نحيف و لاغر ي همراه با انگشت زمخت پدرش با هر کلامي مي
رفت تا اوج د يده ها يش و بعد با فرود ي دلنشين رو ي زمين مينشست.
بادکنک اون آقاهه هم پر، اوناهاش اون بادکنک فروشه" "
بادکنک سفيد رفت و توي هياهوي جمعيت گم شد . يک نفر تو ي پارک نگاهش خيره به آسمان ماند، در حالي که سرنگي در دستش جا خوش کرده بود.
بابا! بابا! اون آقاهه هم پر."
نظرات شما عزیزان:
chargepanel 
ساعت15:56---25 دی 1391
شما هم لینک شدی دوست عزیز